خنده دار. مضحک. (یادداشت بخط مؤلف) : گفت لاغی خنده مین تراز دو بار کرد او آن ترک را کلی شکار. مولوی. خنده مین تر از تو هیچ افسانه نیست بر لب گور خراب خود بایست. مولوی
خنده دار. مضحک. (یادداشت بخط مؤلف) : گفت لاغی خنده مین تراز دو بار کرد او آن ترک را کلی شکار. مولوی. خنده مین تر از تو هیچ افسانه نیست بر لب گور خراب خود بایست. مولوی
رشیدی در ذیل گنده آرد: کوفته که مدور و بزرگ ساخته در میان آتش اندازند، و گنده چی تصغیر آن یعنی گندۀ کوچک، احمد اطعمه گوید: تا که بود گنده چی امرد ابروترش تا که بود حلقه چی شاهد شیرین دهن. بسحاق اطعمه. رجوع به گنده شود
رشیدی در ذیل گُنده آرد: کوفته که مدور و بزرگ ساخته در میان آتش اندازند، و گنده چی تصغیر آن یعنی گندۀ کوچک، احمد اطعمه گوید: تا که بود گنده چی امرد ابروترش تا که بود حلقه چی شاهد شیرین دهن. بسحاق اطعمه. رجوع به گنده شود
مقابل ترش روی. بشاش. خوش خلق. مقابل اخمو. (یادداشت بخط مؤلف) : صبوح است ای ساقی خنده روی سر گریه دارم ایاغ تو کوی. طغرا (از آنندراج). با گریه خنده رویم و با ناله گرم خون باز از شراب غنچه دماغم رسیده است. کلیم (از آنندراج). در خمستانی که عشرت را نیابی خنده روی من بصد جوش تبسم گریۀ ماتم کنم. طالب آملی (از آنندراج)
مقابل ترش روی. بشاش. خوش خلق. مقابل اخمو. (یادداشت بخط مؤلف) : صبوح است ای ساقی خنده روی سر گریه دارم ایاغ تو کوی. طغرا (از آنندراج). با گریه خنده رویم و با ناله گرم خون باز از شراب غنچه دماغم رسیده است. کلیم (از آنندراج). در خمستانی که عشرت را نیابی خنده روی من بصد جوش تبسم گریۀ ماتم کنم. طالب آملی (از آنندراج)
ریشخند و او کسی باشد که مردم بعنوان تمسخر و ظرافت بر او خندند. (برهان قاطع). رجوع به خنده خریش شود. - خنده ریش کردن، تمسخر کردن. استهزاء نمودن. ریشخند کردن. (ناظم الاطباء)
ریشخند و او کسی باشد که مردم بعنوان تمسخر و ظرافت بر او خندند. (برهان قاطع). رجوع به خنده خریش شود. - خنده ریش کردن، تمسخر کردن. استهزاء نمودن. ریشخند کردن. (ناظم الاطباء)
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) : حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم. خاقانی. هر که سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب کوش گر که زند خنده بر او مرد و زن او هم از آن خنده شود خنده زن. امیرخسرو دهلوی. ، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) : حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم. خاقانی. هر که سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب کوش گر که زند خنده بر او مرد و زن او هم از آن خنده شود خنده زن. امیرخسرو دهلوی. ، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)